https://khabarfarsi.com/u/129124169/tlgr
/روایت دو خواهر از جمعه ای سیاه / آن روز در میدان ژاله چه گذشت/ حاج رحیم دل توی دلش نبود .دو تا دختر جوان ،میان یک معرکه ای که اصلا معلوم نبود قرار است چه باشد و به کجا ختم شود. از دخترها اصرار و از حاج رحیم انکار. کفرش که بالا آمده بود هیچ ،کم کم صدایش به چند تا خانه آن طرف تر هم می رسید : پدر صلواتی ها ! حالا من را می فرستید دنبال نخود سیاه؟! ...